وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
خدا همیشه یک پله بالاتر از توست،نه برای این که خداست، بلکه برای این است که دست تورا بگیرد.
عکسِ دکتر شریعتی همراه با جملهای که طبعاً از او نیست.
بنا به خبر رسیده، شهرداری تهران به مناسبت ولادت حضرت مهدی، اقدام به نصب عکسی از دکتر شریعتی نموده با درج جمله «یا امام زمان، خوبان؛ عمری در حسرت دیدار تو ماندند... و نیامدی»، که طبعاً از دکتر نیست و عین همین جمله با تصاویر اشخاص دیگری نیز در سطح شهر دیده شده است. به نظر می رسد نصب این تصویر از معلم در پی انتقاد و پرسش مطبوعات از شهرداری در مورد سکوت رسمی در سالگرد امسال در سطح شهر تهران صورت گرفته باشد. جالب آن است که مقداری تهریش به تصویر اضافه و کراوات شریعتی هم حذف شده است. |
در آرزوی دیدار
همــــه هست آرزویـــم که ببینــــم از تو رویی
چه زیان ترا که من هم، برسم به آرزویی
به کسی جمـــــال خود را ننـــــــــموده و ببینم
همه جــا به هر زبانی، بود از تو گفتگویی
نه به باغ ،ره دهندم که گلـــــــــی به کام بویم
نه دمـاغ آنکه از گل شــــــنوم به باغ بویی
همه خوش دل اینکه مطرب بزند به تار، چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تارمویی
همه موسم تفرج به چمـــــــــن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه ، بنشـــین کنار جویی
چه شود که از ترحم ، دمی ای سحـاب رحمت
من خشک لب هم آخر، زتو تر کنم گلویـــی
بشکســــــت اگر دل من به فدای چشم مستت
سرخمّ می ســــــــلامت ، شکند اگر سبویی
چه شــــــود که راه یابد سوی آب ، تشنه کامی
چه شـــود که کام جوید، زلب تو کامجویی
به ره تو بس که نالم، زغــــــم تو بس که پویم
شده ام زنـــاله نایی، شده ام ز مویـه مویی
نظری به سوی " رضوانیِ" دردمند مسـکین
که به جز درت ، امیدش نبود به هیچ سویی
روزگار پیش از انقلا ب و در جریان مبارزات مردم علیه رژیم شاه، افراد بزرگ و موثری درگذشتند که مرگشان در هاله ای از ابهام قرار گرفت و روایت های متفاوتی از فوت آنها وجود داشت. این افراد همه در یک چیز اشتراک داشتند و آن مخالفت با رژیم پهلوی بود اما محل و شیوه مرگشان – همچنان که محل و شیوه زندگی شان – با هم تفاوت های بسیاری داشت. رژیم مرگ همه این افراد را مرگ طبیعی می دانست و مردم مبارز آنها را شهید می دانستند.
دوشنبه ?? دی ماه ???? مردم خبر درگذشت جهان پهلوان بزرگ و مردمی زمان خود، مرحوم غلام رضا تختی را شنیدند که روزنامه ها طبق اعلام ساواک، مرگ او را خودکشی در هتل آتلا نتیک گزارش دادند اما در تمام مراسم مردمی، از او با عنوان “شهید” نام برده می شد.
?? خرداد ماه ???? محمدرضا سعیدی از روحانیون مبارز در زندان به شهادت رسید و مرگ او سکته قلبی اعلا م شد. در سال ???? هم دو مرگ مشکوک دیگر در خارج از ایران، دو تن از بزرگترین یاوران انقلاب را از مردم گرفت. سیدمصطفی خمینی (فرزند ارشد امام خمینی) در عراق و دکتر علی شریعتی در انگلستان درگذشتند که از طرف مقامات دولتی مرگ آنها هم سکته اعلا م شد. اما همواره در طول مبارزات از آنها با عنوان شهید یاد شده و کسی مرگ طبیعی را برای آنها باور نداشت.
بعد از انقلاب تلاش بسیاری شد تا واقعیت ها مشخص شود اما خبر درگذشت محمدرضا سعیدی که از همان زمان هم بر اثر افشاگری های هم سلولی هایش شهادتش مسجل بود، هیچ نتیجه قطعی درباره چگونگی فوت بقیه به دست نیامده است. درباره تختی بسیار گفته شده اما کسی نمی تواند قاطعانه نظر بدهد. درباره مصطفی خمینی کمتر نظری داده شده است و به نظر می رسد فوت طبیعی مورد قبول بسیاری است. درباره درگذشت علی شریعتی چطور؟ دکتر علی شریعتی در میان این افراد وضعیت ویژه دارد.
جنازه وی سال هاست در سوریه و در جوار حرم حضرت زینب (س) به امانت سپرده شده اما هرگز آوردن جنازه اش به کشور، جدی نشده است! با چنین وضعیتی معلوم است که سخن گفتن از مرگ دکتر شریعتی هم چقدر می تواند با اما و اگر و… همراه باشد. با این حال در این نوشته سعی شده فارغ از همه نظراتی که درباره این اندیشمند بزرگ معاصر وجود دارد، به بررسی مرگ ناگوار وی در آستانه انقلاب اسلامی پرداخته شود. آنچه در این نوشته به عنوان مرجع در نظر گرفته شده، دو کتاب است. اولی «طرحی از یک زندگی» نوشته خانم دکتر پوران شریعت رضوی همسر گرانقدر دکتر شریعتی است که در واقع زندگینامه شریعتی است و دیگری کتاب «از شریعتی» نوشته دکتر عبدالکریم سروش است که در آن گفته هایی درباره مرگ و تشییع جنازه شریعتی آمده است و با توجه به دقت سروش و اینکه او از جمله اولین کسانی است که بر سر جنازه دکتر رفته مقدمات تشییع وی را آماده کرده است، منبعی مورد وثوق به شمار می رود.
چرا دکتر شریعتی به انگلستان رفت؟
اسفندماه سال ????، شریعتی پس از تحمل ?? ماه زندان انفرادی در کمیته شهربانی آزاد شد. اسارت درازمدت در سلول، او را سخت به نور آفتاب حساس کرده بود و از نظر روحی هم بسیار افسرده شده بود. رژیم همه راه های مبارزه اجتماعی را بر او بسته بود، حسینیه ارشاد تعطیل و او از تدریس در دانشگاه محروم شده بود. مبارزه مخفی هم عملا امکان نداشت. ساواک او را شدیدا تحت نظر داشت و روز به روز هم حلقه این محدودیت ها تنگ تر می شد: “ظاهرا آزاد هستم و از قید اسارت، به اصطلاح رهایی یافته ام ولی آنچه مسلم است نوع زندانم تغییر کرده و از زندان دولتی به زندان خانه منتقل شده ام.”
یکی از شب ها در حال عبور از خیابان، چند نفر از دانشجویانش، او را می شناسند، او را در میان می گیرند، دکتر هم که از دیدن آنها خوشحال شده، طبق عادت دیرینه اش با آنها گرم گفت وگو می شود، مدتی با هم صحبت می کنند و بعد از هم جدا می شوند. پس از چند روز خبر می رسد که همه آن دانشجویان دستگیر شده اند.
توانایی های دکتر شریعتی – براساس آنچه همسرش نوشته است – در روزهای خانه نشینی اجباری روز به روز کاهش می یافت و اعصابش سخت فرسوده تر می شد. در نامه ای که او برای یکی از دوستانش می نویسد به این واقعیت اشاره می کند:
“… من که زندگیم معلوم است احتضار! یک جان کندن مستمر و نامش زندگی کردن. هر روز صبح که در آینه خودم را می بینم، درست می بینم که لا اقل سالی بر من گذشته است. دیشب و پریشب، همیشه برایم پارسال و پیرارسال است، روزها را برای این که از عمرم بدزدم می خوابم و شب ها! با تنهایی و سکوت و سیاهی در زیر باران رنج ها که مدام می بارد، زانو به بغل، خاموش می نشینم و انبوهی از خاطره های مرده و آرزوهای مجروح در برابرم، تا آفتاب که سر می زند و هوا روشن می شود و صدای پای روز، سرفه ها و گنجشک ها و اتومبیل ها و آغاز حرکت و کار! از ترس می روم و به خواب فرو می روم. البته بیکار نبوده ام، بزرگترین کاری که کرده ام این است که هنوز زنده مانده ام و این دشوارترین وظیفه ای بوده است که انجام داده ام و اگر انصاف بدهند، بسیار کارها که نکرده ام و مگر این ها خود، کار نیست؟ مگر ثواب سیئاتی که کسی انجام نمی دهد از ثواب بسیاری حسنات که انجام می دهند بیشتر نیست؟ …”
روزهای قبل از عروج
دکتر شریعتی پس از دو سال، خسته از وضعیتش تصمیم به “هجرت” می گیرد اما ممنوع الخروج بودن مانع بزرگی برای مهاجرت او به خارج از کشور بوده است. در مشورتی که دکتر با دوستانش می کند و با تحقیقات آنهامشخص می شود که تمام پرونده های او در ساواک تحت عنوان “علی شریعتی” یا “علی شریعتی مزینانی” طبقه بندی شده است در حالی که نام خانوادگی او طبق شناسنامه “مزینانی” بوده نه شریعتی. به همین دلیل او می تواند پاسپورت بگیرد و ?? اردیبهشت ?? تهران را به قصد بروکسل ترک می کند: “بالا خره صبح دوشنبه بر روی قالیچه سلیمانی سابنا، از زندان سکندر پریدم! لحظه های پر دلهره، بیم و امید، اسارت و نجات و گذر از آن پل صراط در آن دقیقه خطیر و خطرناک، اما مجهولی که جز تقدیر از آن آگاه نیست…”
چند روز بعد خبر خروج دکتر شریعتی از کشور توسط دوستان و آشنایانش پخش می شود و به گوش ماموران ساواک هم می رسد و آنها به دنبال مقصد و محل اقامت شریعتی می گردند. وی دو یا سه روز در هتل اینترنشنال بروکسل اقامت می کند و بعد تصمیم می گیرد به انگلیس برود. وی پس از رسیدن به لندن با یکی از بستگان همسرش به نام دکتر علی فکوهی تماس می گیرد و منزل او در ساوت همپتن را به عنوان اقامتگاه موقت انتخاب می کند. بعد از یک هفته او اتومبیلی می خرد و با همان خودرو وارد کشتی می شود و به بندر لوهاور فرانسه می رود و در جاهای مختلفی – از جمله چند روزی در منزل دکتر حسن حبیبی – اقامت می گزیند و در شب ?? خرداد دوباره از راه دریا به ساوت همپتن برمی گردد. در مراجعه به منزل مورد ظن پلیس انگلستان قرار می گیرد و چند ساعتی در اداره مهاجرت بازداشت می شود. شریعتی از ?? تا ?? خرداد که روز خروج همسر و دخترانش از ایران بوده، بسیار مضطرب و نگران بوده. شبها علی رغم خستگی ناشی از سفر بیدار می مانده و روزها منتظر خبری از ایران، پای تلفن بوده است. ?? خرداد همسرش به منزل علی فکوهی تلفن می زند و خود دکتر شریعتی گوشی را برمی دارد. خانم شریعت رضوی به شریعتی می گوید که دختران از ایران خارج شده اند اما مانع خروج او از کشور شده اند.
شریعتی به همسرش می گوید: “به فرودگاه خواهم رفت و به محض رسیدن بچه ها، تو را مطلع خواهم کرد. به گفته آقای فکوهی، آن روز قبل از رفتن به فرودگاه، مقداری وسایل ضروری و مواد غذایی تهیه می کنند و به خانه ای که اجاره کرده بودند می برند، بعد به اتفاق ناهید و نسرین فکوهی، به فرودگاه می روند. پس از مدتی انتظار بالا خره هواپیما به زمین می نشیند. چند دقیقه بعد سوسن و سارا، دو دختر بچه روسری به سر با چهره هایی نگران، در حالی که مترصد یافتن پدر بودند، پیدا شدند. شریعتی به طرف آنهامی رود و بامهر آنهارا در آغوش می کشد، آنها علی رغم شادمانی، گریه می کنند و اشک می ریزند، پدر به آنها دلداری می دهد و با کمی شوخی و متلک، سربه سرشان می گذارد تا ذهن کودکانه آنها مجبور نباشد بار رنجی به آن سنگینی را تحمل کند. همگی از فرودگاه به منزلی که شب قبل، از یک پاکستانی الا صل مقیم انگلیس اجاره کرده بودند، می روند. در مسیر برگشت از فرودگاه به خانه، آقای فکوهی رانندگی می کرده، ظاهرا علی آن شب کلا بی حوصله بوده است.
آقای علی فکوهی می گوید: “آن شب من ناگهانی و سرزده، به اتاقی که تصور نمی کردم کسی در آنجا باشد وارد شدم دفعتا دکتر را دیدم که با حالتی بسیار عرفانی به نماز ایستاده است. بی اختیار محو آن حالت شدم. بسیار از آن خلسه سکرآور تاثیر پذیرفتم. پس از تمام شدن نمازش پرسیدم: چرا شما این قدر منقلب و دگرگون هستید؟ دکتر جواب داد: نیروهای امنیتی با جلوگیری از خروج پوران و مونا، نبض مرا در دست گرفته اند. این تنهابرگ برنده ای است که در دست دارند و به وسیله آن می توانند مرا تحت فشار قرار دهند و به کشور بازگردانند، احساس می کنم فصل تازه ای در زندگی من آغاز شده است.”
عروج دکتر شریعتی
“آن شب تا ساعت ?? همه دور هم نشسته بودیم و حرف می زدیم ولی دکتر ساکت و غمگین و گرفته بود و حرفی نمی زد. حدود نیمه شب، علی فکوهی و ناهید به خانه خودشان می روند و بانسرین قرار می گذارند که فردا صبح آماده باشند تا به اتفاق به بدرقه دوستشان بروند. دکتر هم به اتاق خوابی که، در طبقه پایین قرار داشته می رود که بخوابد. (این اتاق از یک طرف رو به جنگل بوده و پنجره اتاق به علت گرمای هوا باز بوده است) بعد از مدتی، دکتر به سارا می گوید، لیوان آبی برایش ببرد. سارا آب را می برد، پس از گذشت مدتی بازبچه ها را صدا می کند و یک استکان چای می خواهد. به نظر ناآرام می رسیده و خوابش نمی برده است. سوسن وسارا و نسرین هم برای استراحت، به طبقه بالا می روند و می خوابند. فردا صبح ساعت هشت، ناهید و آقای علی فکوهی برای بردن خواهرشان نسرین به خانه می آیند و در می زنند، ولی کسی در را باز نمی کند. مدتی هم پشت در می مانند تانسرین، از خواب بیدار می شود. او که برای باز کردن در به طبقه پایین می آید، می بیند که دکتر در آستانه در ورودی اتاق به پشت افتاده و بینی اش به نحوی غیرعادی سیاه شده و باد کرده است. وحشت می کند و هراسان می دود در را باز می کند. با اضطراب جریان را به برادرش می گوید. ناهید و برادرش متحیر و غمگین وارد خانه می شوند، ناهید بلا فاصله نبض دکتر را می گیرد و او هم نظرناهید را تایید می کند، بلا فاصله نسرین به طبقه بالا ، به اتاقی که بچه ها در آن خوابیده اند می رود و مراقب آنها می شودتا پایین نیایند که پدرشان را به آن حال ببینند.
علی فکوهی، وحشت زده و غمگین فورا به اورژانس بیمارستان سوت همپتون تلفن می کند. آمبولا نس می خواهد. بعد از مدت کمی آمبولانس می رسد. آنها هم پس از معاینه نظر می دهند که دکتر درگذشته است. او را برای انتقال به بیمارستان، روی صندلی چرخدار می نشانند و به آن می بندند تا از دید همسایگان، ناخوشایند نباشد. بعد از این که شریعتی را به بیمارستان می برند، آقای فکوهی به خانه دوستش که درهمان حوالی بوده می رود. جریان را به او می گوید. شخص اخیر هم خبر واقعه را تلفنی به چند نفر از دوستان دکتر، اطلا ع می دهد. سپس آقای فکوهی همراه خواهرانش، سوسن و سارا، از خانه ای که چنین فاجعه ای در آن اتفاق افتاده، خارج می شوند و به خانه خودشان می روند.
چند ساعت بعد، از طرف سفارت ایران به آقای نکوهی تلفن می شود(!) و می خواهند که آقای فکوهی جنازه را به آنها بدهد، تا خودشان بقیه تشریفات قانونی را انجام دهند (!). آقای فکوهی، متحیر و غم زده به آنها جواب می دهد: “من هیچ گونه اختیاری ندارم. باید خانواده دکتر در این مورد تصمیم بگیرند. من تنها کاری که کرده ام، این است که به خانواده اش اطلاع داده ام.”
پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی، انجام معاینات اولیه، تنظیم صورت جلسه و انجام سایر تشریفات اداری – بر خلا ف بیان عده ای – بدون آن که لزومی به کالبدشکافی دیده باشند، علت مرگ را ظاهرا “انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب” اعلام می کنند. در این موقعیت، کنفدراسیون و دانشجویان مبارز ایرانی مقیم اروپا، خواستار کالبدشکافی می شوند. از طرفی برای انجام کالبدشکافی، به گفته وکیل احسان، علا وه بر لزوم طرح شکایت از طرف خانواده، در دست داشتن پرونده “آنکت” پلیس نیز لازم بود. اموری که تحقق هر یک از آنها، مستلزم گذراندن مراحل اداری مختلف بود. با توجه به توطئه ساواک – ارسال یک گروه به سرپرستی یک افسر امنیتی برای تحویل گرفتن رسمی جسد جهت انتقال به ایران – و همچنین احتمال همراهی قریب الوقوع پلیس انگلیس با نیروهای ساواک شاه، تصمیم به عدم درخواست کالبدشکافی و همچنین انتقال فوری جسد به سوریه – چون امکانات آن کشور مناسب تر تشخیص داده شده بود – گرفته می شد. (این تصمیم پس از یک شور جمعی با حضور کلیه شخصیت های سیاسی و دوستان دکتر در خارج و با اجازه وکیل خانواده گرفته می شود).
آقای فکوهی می گوید: “من تعجب کردم که مامورین سفارت از کجا، چنین خبری را آن هم با این سرعت شنیده اند! زیرا من در آن روز “شوم”، پس از این که وارد خانه شدم و با آن صحنه غیرمنتظره روبه رو شدم. پس از تلفن به اورژانس بیمارستان “ساوت همپون”، در فاصله ای که اورژانس بیاید، فقط به یکی از رفقایم که وی هم قبلا از اقامت دکتر در منزل من به دلا یلی مطلع بود، تلفن کردم و جریان را گفتم. آن هم برای این که از او بخواهم به جای من، دوستی مشترک را- که منتظر ما بود تا به فرودگاه برسانیمش – بدرقه نماید و مطمئنم که آن رفیقم – که او را خوب می شناختم – با سفارت ایران، کوچکترین رابطه سیاسی نداشت، علا وه بر این که از علاقه مندان دکتر هم بود. پس از کجا افراد سفارت از واقعه خبر داشتند؟… خدا می داند! از نظر من، هنوز مسائل مبهمی پیرامون قضیه وجود دارد که بدان پاسخ درستی داده نشده است.”
روایت دکتر سروش از ساعت های بعد از مرگ دکتر شریعتی چنین است:
خاطراتی را می گویم که به طور کاملا واضح و روشن درذهن من است. سه نفر بودیم. راه افتادیم و به منزلی که مرحوم دکتر، شب قبل در آنجا اقامت داشت رفتیم. دو دختر مرحوم دکتر، آن موقع بسیار نوجوان بودند. مثل دو گنجشک پژمرده، لباس های مشکی پوشیده بودند و کنار دیوار ایستاده بودند. سراسر رخسارشان را غم پوشانده بود. ما وارد اتاقی شدیم وآنها تختخوابی را که مرحوم دکتر بر آن خوابیده بود به ما نشان دادند. گفتند تا دیرگاه با ما نشسته بود و سخن می گفت. تازه هم از راه رسیده بود و علی رغم خستگی، نشست و نشست و چای خورد و تعریف کرد و سخن گفت و سیگار کشید و … تا نزدیک سحر. پس از اذان صبح، نمازش را خواند و برای استراحت به اتاق خود رفت تا بخوابد. هنگام صبحانه خوردن، اهل خانه منتظر مرحوم دکتر بودند که بیاید و در صبحانه با آن ها شرکت کند. می گفتند که نیامد و دیر کرد. صدا کردیم. جواب نیامد. به اتاق او رفتیم. گفتند همین که وارد اتاق شدیم، دیدیم که دکتر با صورت به زمین افتاده است. حتی به ما آن نقطه ای از موکت اتاق را که آثار ساییدن بینی دکتر در آنجا هنوز آشکار بود نشان دادند، کاملا معلوم بود که هنگامی که او می خواسته از تخت پایین بیاید، قلبش درد گرفته و دست روی قلب گذاشته و دیگر نتوانسته کنترل خود را حفظ کند و با صورت به زمین افتاده است.
به هر حال با دیدن این وضع بلا فاصله آمبولانسی خبر کرده بودند و ماموران آمبولانس هم تا آمده بودند، در همان محل علا ئم حیاتی مرحوم دکتر را معاینه کرده بودند و گفته بودند که ?? دقیقه است ایشان فوت کرده، درعین حال به سرعت او را به بیمارستان ساوت همپتن رسانده بودند. ما هم به بیمارستان رفتیم. دکتر را به سردخانه برده بودند و ما را به سردخانه راه نمی دادند. من کارت دانشجویی ام همراهم بود و چون روی آن نوشته بودند دکتر فلا نی، آنها تصور کردند من طبیبم و اجازه دادند به سردخانه وارد شوم و همراه دوستان به سردخانه وارد شدیم. در آن جا دو کشو بود. اولی را کشیدند تا جنازه دکتر را به ما نشان بدهند. اما در کشوی اول، جنازه یک زن بود. کشوی بعدی را کشیدند که جسد مرحوم دکتر در آن بود. بسیار بسیار آرام خوابیده بود. من حقیقتا کمتر چهره آرامی را، این چنین دیده بودم. موهای سرش تا روی شانه هایش ریخته بود و فوق العاده آرام خوابیده بود. آقای میناچی که همراه ما بود، جلو رفت و به دلیل اینکه وکیل بود و با پاره ای از امور آشنایی داشت، کمی کوشید تا با دقت نگاه کند و ببیند که آیا زخمی یا آثار ضربه ای یا چیزی بر روی بدن دکتر دیده می شود یا خیر؟ که حقیقتا نبود. خیلی چهره معمولی ای داشت، اصلا گرفته نبود، در هم نبود، چشم هایش بر هم بود و در یک خواب ناز ابدی فرو رفته بود.
بیرون آمدیم و به لندن بازگشتیم و دوستان دیگر را خبر کردیم. به هر حال مقدمات برگزاری مراسم ترحیم و بزرگداشت مرحوم دکتر، فراهم شد. دوستان در سراسر دنیا – چنان که گفتم – همه با خبر شدند و یکی پس از دیگری، از این جا و آن جا دررسیدند. در آن ایام، لندن، ایام بسیار شلوغی را پشت سر می گذاشت و همه کسانی که در آن وقت نامی داشتند و از مخالفان به نام رژیم شاه بودند، این جا گرد آمدند. در همین اثنا، جناب آقای شبستری هم که امام مسجد هامبورگ بودند، بدون خبر از این که چنین اتفاقی افتاده است به منزل یکی از دوستان که بقیه دوستان هم در آنجا بودند وارد شدند. ایشان به من می گفت وقتی آمدم، دیدم همه چهره ها گرفته است; من خبر نداشتم که چه اتفاقی افتاده است ولی پا به مجلس که گذاشتم، دیدم مجلس غیرمتعارفی است. وقتی به ایشان گفتند که مرحوم شریعتی از دنیا رفته است، به طوری بسیار طبیعی، آهی از نهاد برکشید و گفت: عجب! دکتر شریعتی هم به تاریخ پیوست و حقیقتا به تاریخ پیوسته بود. به هر حال مقدمات فراهم شد و برخلاف مشهور، جنازه مرحوم دکتر در این جا یعنی در “امام باره”، غسل داده نشد بلکه در یکی از مساجد لندن که مسجدی کوچک و متعلق به اهل سنت بود و غسال خانه ای داشت، غسل داده شد. بنده و جناب آقای شبستری متعهد تغسیل و تکفین ایشان بودیم; یعنی در واقع، دوستان از آقای شبستری خواسته بودند و ایشان هم به من گفت که بیا تا با هم این کار را انجام بدهیم، البته دو نفر دیگر هم به ما پیوستند: آقای دکتر ابراهیم یزدی و آقای صادق قطب زاده. این چهار نفر بودیم که جنازه مرحوم دکتر را آوردند. دیگر جسد دکتر سالم نبود، سرتاپای او را شکافته بودند، تمام سر و بدن شکافته شده بود، نمونه برداری شده بود و بررسی های طبی بسیار جدی ای صورت گرفته بود. بیمارستان ساوت همپتن، یک گزارش مفصل طبی در باب مرگ دکتر ارائه کرد و در آن گفته بود چیز مشکوکی دیده نشده است و مرگ او مثلا بر اثر به قتل رسیدن، دسیسه، زهر، دشنه و چیزی از این قبیل نبوده و به نظر می آید که به مرگ طبیعی از دنیا رفته است; مرگ طبیعی یعنی با سکته. اتفاقا همان روزی که به ساوت همپتن رفته بودیم و برای اولین بار با جای خالی مرحوم شریعتی روبه رو شدیم و بعدا به بیمارستان رفتیم، در همان اتاقی که مرحوم دکتر خوابیده بود، سطلی بود که شاید در آن، نزدیک به ?? تا ته سیگار بود یعنی در همان مدت کوتاه، مرحوم دکتر مقدار زیادی سیگار کشیده بود. طبیبان مجلس ما بهتر از من می دانند که در حالت عصبی شدید و با آن فشاری که دکتر، در آن روزها، در آن قرار داشت، امکان چنین رخدادی وجود داشته است، خصوصا این که شب قبل از حادثه مرحوم شریعتی به فرودگاه هیثرو رفته بود چون قرار بود دختران او بیایند، همه مسافران آمده بودند الا دختران او. دوست ما نقل می کرد که فوق العاده مضطرب شده بود. چون خانمش از تهران تلفنی به او گفته بود که دخترها از گمرک و قسمت کنترل گذرنامه گذشته اند و به طرف هواپیما رفته اند. وقتی دخترها نیامده بودند، او شدیدا مضطرب شده بود که مبادا دوباره حیله ای در کار بوده و به نام سوار شدن هواپیما، دخترک ها را هدایت کرده اند و به جای دیگری برده اند و مثلا آنها را گروگان گرفته اند یا زندان انداخته اند. همه این فکرها از سر او گذشته بود و او را فوق العاده درپیچیده بود. البته دخترها آمده بودند و با او به ساوت همپتن رفته بودند. این فشارها بوده و بعد هم این همه سیگار مصرف شده بود که من گمان می کنم به بهترین وجهی می تواند علت یک سکته قلبی ناگهانی را توضیح بدهد.
پس از عروج دکتر شریعتی، روزنامه های رسمی مثل کیهان، اطلا عات و بامداد با حروف درشت در صفحات اول، از او تجلیل می کردند و طوری وانمود می کردند که او فقط یک اسلا م شناس بی ضرر و خطر بوده و چون مریض بوده، به مرگ طبیعی درگذشته است. ساواک دستور داده بود که مبارزات، شکنجه ها، زندان ها، تعقیب و مراقبت ها و عذاب هایی که علی از حکومت متحمل شده بود، کاملا مسکوت گذارده شود.
به هر حال، ساواک تعدادی از مامورین عالی رتبه خود را به لندن می فرستد تا اگر به صورت عادی توانستند جنازه را از خانواده تحویل بگیرند که چه بهتر; وگرنه آن را به هر شکل ممکن بربایند و به ایران بیاورند. غافل از اینکه دوستداران دکتر و دانشجویان خارج از کشور، با هوشیاری سیاسی، این ترفند آنها را نیز خنثی خواهند کرد. آنها به محض اطلا ع از اینکه ساواک ما را برای گرفتن جنازه تحت فشار گذاشته، وکیلی از طرف خود و وکیل دیگری برای احسان می گیرند و آنها را مامور می کنند که از دولت انگلیس بخواهند جسد را تحت هیچ شرایطی به افراد سازمان امنیت ایران تحویل ندهد و خبر این اقدام را بلا فاصله برای هواداران و مبارزان خارج از کشور در اروپا و آمریکا و لبنان مخابره می کنند.
خبر شهادت علی به صورت بسیار گسترده توسط مبارزین خارج از کشور منتشر شد و احزاب وسازمان های مختلف سیاسی با انتشار بیانیه های گوناگون، از دست دادن علی را “سوگ قلم و شرف” تعبیر می کردند. اما روزنامه های کیهان و اطلا عات که مهم ترین روزنامه های کشور محسوب می شدند، پس از دو روز سکوت، در تاریخ ?? خرداد ????، اطلاعیه ای را درج کردند که مرگ علی را طبیعی و ناشی از بیماری های ریشه دار جلوه می داد.
متن اطلاعیه چنین بود:
“مرحوم دکتر علی شریعتی که برای درمان ناراحتی چشم و کسالت قلبی خود به انگلستان رفته بود، در آنجا بر اثر سکته قلبی درگذشت.”
خانم دکتر شریعت رضوی در این باره این نکته را تذکر داده است که علی هیچ گاه ناراحتی جسمانی خاصی نداشت. کسی از اعضای خانواده و فامیل به یاد ندارد که او حتی یک بار از درد یا ناراحتی جسمانی گله کرده باشد و مهم تر از آن اینکه او هیچ گاه به پزشک مراجعه نکرده بود. همه دوستان و نزدیکان علی می دانند وی فردی قوی و سالم بود و خودش به این نکته توجه داشت. حتی بعد از تحمل آخرین زندان که هیجده ماه به طول انجامید، با آنکه تمام این دوره را هم در سلول تنگ، تاریک و انفرادی زندان شهربانی سپری کرده بود، فقط گه گاه از نور خورشید ناراحت می شد. غیر از این هیچ ناراحتی دیگری نداشت، علی از این نظر به خود می بالید و به شوخی می گفت: “من آنم که سلول تاریک هم نتوانست بر سلامتی ام اثر بگذارد” و راست هم می گفت; من که همسر او بودم، هرگز به یاد ندارم که او از درد شکایت کرده باشد.
دفترچه بیمه او هم به خوبی نشان دهنده این ادعاست. تمام اوراق این دفترچه (که به عنوان سند در دسترس است) سفید است. علی از این دفترچه فقط یک بار در تاریخ ??/?/?? استفاده کرده است، آن هم نه به علت بیماری قلبی یا فشار خون یا قند و غیره، بلکه برای گرفتن عینک بوده است.
خوانندگان آگاه تصدیق می کنند که کسی با اواضاع مالی مشابه ما، در صورت بیماری، حتما از دفترچه بیمه خدمات درمانی استفاده می کرد و می کند. بدین ترتیب، طبیعی است که اگر علی مریض می شد; یا اصولا دارای ناراحتی قلبی بود، قاعدتا می بایست به پزشک مراجعه می کرد و سابقه بیماری او در دفترچه اش منعکس می شد. وی با اینکه سیگار می کشید، اما معاینات پزشکی نشان داد که سیگار تاثیر چندانی بر جسم او نگذاشته است. بنابراین احتمال هرگونه سکته قلبی یا بیماری مشابه، بدون اینکه سابقه ای داشته باشد، بعید به نظر می رسید.
پروفسور حامد الگار در نوشته ای توضیح داده که شرایط مرگ دکتر شریعتی، این ظن را به شدت تقویت می کند که وی به دست ساواک به قتل رسیده است. او عنوان می کند که حتی اگر شریعتی را به قتل نرسانده باشند، او به حق درخور عنوان “شهید” است. این شاید مهمترین موضوعی است که باید درباره شریعتی به آن توجه کرد.
شهید دکتر علی شریعتی پس از مرگ خود، بیش از پیش در بین جوانان مطرح شد و کتابهایش بارها و بارها تجدید چاپ شدند. مرگ او – همچنان که خود می خواست – مرگی بزرگ و تاثیرگذار بود، همچنان که زندگی اش همین گونه بود.
نامهی مرتضی مطهری به امام خمینی دربارهی شریعتی
در بخشی از این نامهی مطهری، که در سال ???? و پس از مرگِ علی شریعتی نوشته شده، آمده است: «کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیّت است. او همکاری روحانیّت با دستگاههای ظلم و زور علیه تودهی مردم را به صورت یک اصل کلّی اجتماعی درآورد. مدّعی شد که مَلِک و مالک و ملّا، و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشتهاند. این اصل معروف مارکس و به عبارت بهتر مثلّث معروف مارکس را که دین و دولت و سرمایه سه عامل همکار بر ضدّ خلقند و سه عامل از خودبیگانگی بشرند، به صد زبان پیاده کرد. منتهی به جای دین، روحانیّت را گذاشت. نتیجهاش این شد که جوان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنیّتی نگاه میکند. و خدا میداند که اگر خداوند از باب «وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَهُ وَ اللَهُ خَیْرُ الْمَـ?کِرِین» در کمین او نبود، او در مأموریّت خارجش چه به سر روحانیّت و اسلام میآورد.» تصویرِ دستنوشتهی این نامه ضمیمه شده است.
قسمتی از نامهی مطهری به امام خمینی، که دربارهی علی شریعتی است، به نقل از کتاب «سیری در زندگانی استاد مطهری» (انتشارات صدرا):
…
اما مسئله چهارم: مسألهی شریعتیهاست. در نامهی قبل معروض شد که: پس از مذاکره با بعضی دوستان مشترک قرار بر این شد که بنده دیگر دربارهی مسائلی که به شخص او مربوط میشد، از قبیل صداقت داشتن و صداقت نداشتن و از قبیل التزامات عملی سخنی نگویم ولی انحرافاتی که در نوشتههای او هست به صورت خیرخواهانه و نه خصمانه تذکّر دهم. ولی اخیراً میبینم گروهی که عقیده و علاقهی درستی به اسلام ندارند و گرایشهای انحرافی دارند، با دستهبندیهای وسیعی در صدد این هستند که از او بتی بسازند که هیچ مقام روحانی جرأت اظهار نظر در گفتههای او را نداشته باشد. این برنامه در مراسم چهلم او در مشهد--متأسّفانه با حضور بعضی از دوستان خوب ما--و پیشتر در ماه مبارک رمضان در مسجد قبا اجرا شد، تحت عنوان اینکه بعد از سیّد جمال و اقبال و بیش از آنها این شخص رنسانس اسلامی به وجود آورده و اسلام را نو کرده و خرافات را دور ریخته، و همه باید به افکار او بچسبیم. ولی خوشبختانه با عکسالعمل شدید گروهی دیگر مواجه شد، و بعلاوه هوشیاری و حسن نیّت امام مسجد که متوجّه شد توطئهای علیه روحانیّت بوده در شبهای آخر فیالجمله اصلاح شد.
عجبا! میخواهند با اندیشههائی که چکیدهی افکار ماسینیون، مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلّغان مسیحی در مصر، و افکار گورویچ، یهودی ماتریالیست، و اندیشههای ژان پُل سارتر، اگزیستانسیالیست ضدّ خدا، و عقائد دورکهایم، جامعهشناسی که ضدّ مذهب است، اسلام نوین بسازند! پس و علی الاسلام السّلام. به خدا قسم اگر روزی مصلحت اقتضا کند که اندیشههای این شخص حلاّجی شود و ریشههایش به دست آید و با اندیشههای اصیل اسلامی مقایسه شود، صدها مطالب به دست میآید که بر ضدّ اصول اسلام است، و بعلاوه بیپایگی آنها روشن میشود. من هنوز نمیدانم فعلاً چنین وظیفهای دارم یا ندارم؛ ولی با اینکه میبینم چنین بتسازی میشود، فکر میکنم که تعهّدی که دربارهی این شخص دارم دیگر ملغی است. در عین حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت میباشم.
کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیّت است. او همکاری روحانیّت با دستگاههای ظلم و زور علیه تودهی مردم را به صورت یک اصل کلّی اجتماعی درآورد. مدّعی شد که مَلِک و مالک و ملّا، و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشتهاند. این اصل معروف مارکس و به عبارت بهتر مثلّث معروف مارکس را که دین و دولت و سرمایه سه عامل همکار بر ضدّ خلقند و سه عامل از خودبیگانگی بشرند، به صد زبان پیاده کرد. منتهی به جای دین، روحانیّت را گذاشت. نتیجهاش این شد که جوان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنیّتی نگاه میکند. و خدا میداند که اگر خداوند از باب «وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَهُ وَ اللَهُ خَیْرُ الْمَـ?کِرِین» در کمین او نبود، او در مأموریّت خارجش چه به سر روحانیّت و اسلام میآورد.
تبلیغاتی در اروپا و آمریکا له او از زهد و ورع و پارسائی تا خدمت به خلق و فداکاریو جهاد در راه خدا و پاکباختگی در راه حقّ شده است. و بسیار روشن است که دستهای مرموزی در کار بوده و دوستان خوب شما در اروپا و آمریکا اغفال شدهاند. من لازم میدانم که حضرتعالی گاهی برخی افراد بصیر را ولو به طور خفا به اروپا و آمریکا بفرستید، جریانها را از نزدیک ببینند و گزارش دهند؛ که به عقیدهی بعضی از دوستانتان در آنجا پارهای از حقائق از حضرتعالی کتمان میشود.
گروههای چهارگانهی فوق با من به حساب اینکه تا اندازهای اهل فکر و نظر و بیان و قلم هستم به شدّت مبارزه میکنند. شایعه برایم میسازند، جعل و افترا میبندند، بطوریکه خود را مصداق آن شعر فارسی میبینم که محقّق اعظم خواجه نصیرالدّین طوسی در آخر «شرح اشارات» به عنوان زبان حال خود آورده است:
به گرداگرد خود چندان که بینم / بَلا انگشتریّ و من نگینم
...
خوب است اطّلاع داشته باشید که در ماههای آخر عمر شریعتی بنده مکرّر وسیله اشخاص مختلف به او پیغام دادم که در نوشتههای تو مطالبی هست بر ضدّ اسلام، و لازم است اصلاح شود، من حاضرم در حضور جمعی صاحبنظر یا تنها، هر طور خودت مایل باشی، به تو ثابت کنم؛ اگر ثابت شد خودت آنها را ولو به نام خودت نه به نام من اصلاح کن و شأن تو بالا هم خواهد رفت والّا مجبورم از تو صریحاً و مستدلّ انتقاد کنم و برایت گران تمام خواهد شد. آخرین شخصی که از طرف او نزد من آمد، اظهار داشت که او حاضر است اختیار بدهد به آقای محمّدتقی جعفری و آقای محمدرضا حکیمی که از آثارش انتقاد کنند و در نهایت امر تو صحّه بگذاری. من گفتم بسیار خوب، ولی به شرط اینکه کتباً بنویسد. مقارن با حرکتش به خارج اطّلاع پیدا کردم که تنها به آقای حکیمی نوشته که شما مجازی نوشتههای مرا نقد کنی. در اروپا خبر موثّق این بود که گفته بود تا یک سال کاری نخواهم کرد جز اصلاح نوشتههای خودم و یکی از دوستان نزدیک حضرتعالی نقل کرد که به او گفته بود منتظرم فلانی به اروپا بیاید، راجع به اصلاح کتابهایم با او مشورت کنم. و البته من این جهت را تحسین کردم و دلیل حسن نیتِ او و سوءنیت اطرافیانش در ایران گرفتم. روی این حساب میبایست از نشر آثارش قبل از اصلاح و تجدیدنظر لااقل وسیله آقای حکیمی که کتباً به او اجازه داده است جلوگیری شود ولی افرادی که اخیراً تصمیم گرفتهاند او را مظهر رنسانس اسلامی قرار دهند و راه را برای اظهار نظرهای خود در اصول و فروع اسلام باز کنند در شعاع وسیعی به نشر و تکثیر همهی آثار او پرداختهاند. بنده فکر میکنم اگر صلاح میدانید به برخی از ارادتمندان خودتان در اروپا و آمریکا که ضمناً ناشر آثار و افکار او هستند یادآوری فرمایید که قبل از انجام اصلاحات وسیله آقای حکیمی یا گروهی که خودتان تعیین میفرمایید از نشر آثارش جلوگیری شود و اگر هم صلاح نمیدانید که در کار او مستقیماً دخالتی فرمایید راه دیگری باید اندیشید.
بسیار خوب است و برای شناختن ماهیّت این شخص لازم است که حضرتعالی مجموعهی مقالات او را در «کیهان» که یک سال و نیم پیش چاپ شد، شخصاً مطالعه فرمائید. این مقالات دو قسمت است: یک قسمت بر ضدّ مارکسیسم است که مقالات خوبی بود و ایرادهای کمی از نظر معارف اسلامی داشت. ولی قسمت دوّم مقالاتی بود دربار? ملّیّت ایرانی (و مستقلاّ ماشین شده) و در حقیقت فلسفهای بود برای ملّیّت ایرانی؛ و قطعاً تا کنون احدی، از ملّیّت ایرانی به این خوبی و مستند به یک فلسفهی امروز پسند دفاع نکرده است. شایسته است نام آنرا «فلسفهی رستاخیز» بگذاریم. خلاصهی این مقالات که یک کتاب میشود، این بود که ملاک ملّیّت، خون و نژاد که امروز محکوم است نیست؛ ملاک ملّیّت، فرهنگ است. و فرهنگ به حکم اینکه زادهی تاریخ است نه چیز دیگر، در ملّتهای مختلف، مختلف است. فرهنگ هر قوم روح آن قوم و شخصیّت اجتماعی آنها را میسازد. خود و «منِ» واقعی هر قوم، فرهنگ آن قوم است. هر قوم که فرهنگ مستمرّ نداشته نابود شده است. ما ایرانیان فرهنگ دوهزار و پانصد ساله داریم که ملاک شخصیّت وجودی ما و منِ واقعی ما و خویشتن اصلی ماست. در طول تاریخ حوادثی پیش آمد که خواست ما را از خودِ واقعی ما بیگانه کند، ولی ما هر نوبت به خود آمدیم و به خود واقعی خود بازگشتیم. آن سه جریان عبارت بود از حملهی اسکندر، حملهی عرب، حملهی مغول. در این میان بیش از همه دربارهی حملهی عرب بحث کرده و نهضت شعوبیگری را تقدیس کرده است. آنگاه گفته: اسلام برای ما ایدئولوژی است و نه فرهنگ. اسلام نیامده که فرهنگ ما را عوض کند و فرهنگ واحدی به وجود آورد، بلکه تعدّد فرهنگها را به رسمیّت میشناسد. همانطوریکه تعدّد نژادی را یک واقعیّت میداند. آیهی کریمهی «إِنَّا خَلَقْنَـ?کُم مِّن ذَکَرٍ وَ أُنثَی’ وَ جَعَلْنَـ?کُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآئلَ… » که اختلافات نژادی و اختلافات فرهنگی که اوّلی ساختهی طبیعت است و دوّمی تاریخ، باید به جای خود محفوظ باشد. ادّعا کرده که ایدئولوژی ما روی فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روی ایدئولوژی ما، لهذا ایرانیّت ما ایرانیّت اسلامی شده است و اسلام ما اسلام ایرانی شده است. با این بیان عملاً و ضمناً--نه صریحاً--فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامی را انکار کرده است؛ و صریحاً شخصیّتهائی نظیر بوعلیّ و ابوریحان و خواجه نصیرالدّین و ملاّ صدرا را وابسته به فرهنگ ایرانی دانسته است. یعنی فرهنگ اینها ادامهی فرهنگ ایرانی است.
این مقالات بسیار خواندنی است. در انتساب آنها به او شکی نیست. به بعضیها مثل آقای خامنهای و آقای بهشتی گفته مال من است ولی مدعی شده که من اینها را چندین سال پیش نوشتهام. و اینها آنها را پیدا کرده و چاپ کردهاند. در صورتی که دلائل به قدر کافی هست که مقالات جدید است. به هر حال مطالعهی حضرتعالی بسیار مفید است.
اعلامیهی مشترکِ مطهری و بازرگان دربارهی شریعتی
این سندْ آخرین نامهی رسمی مرتضی مطهری است که همراه با مهدی بازرگان نوشته است. البته چند روز بعد از انتشار این اعلامیه مهدی بازرگان به دلایلی که ناگفته مانده است، امضایش را پس گرفت. دستنوشتهی مرتضی مطهری ضمیمه شده است.
نظر به اینکه مسائل مربوط به مرحوم دکتر علی شریعتی، مدتی است موضوع جنجال و اتلاف وقت طبقات مختلف و موجب انصراف آنها از مسائل اساسی و حیاتی و وسیله بهرهبرداری افراد و دستگاههای مغرض گردیده است، اینجانبان تبادل نظر در این مسائل را ضروری دانستیم و در یک سلسله مذاکرات به این نتیجه رسیدم که تا حدود زیادی وحدت نظر داریم و با توجه به اینکه بیشترین افراد که دچار این سردرگمی و بیهوده کاری هستند، از قشر حقیقتطلباند، وظیفه شرعی دانستیم، عقاید و نظریات مشترک خود را در این زمینه نخست به طور اجمال و سپس به طور تفضیل به اطلاع عموم و به ویژه این قشر برسانیم. باشد که وسیله خیری برای رهایی از این سردرگمی و بازگشت به وحدت و الفت میان مسلمانان گردد که البته موجب رضای خدای متعال خواهد بود.
آنچه درباره آن مرحوم شایع است یا مربوط است به جنبه گرایشهایش و یا استنباطها و اظهارنظرهایش در مسائل اسلامی که در آثار و نوشتههای او منعکس است. اینجانبان که علاوه بر آشنایی به آثار و نوشتههای مشارالیه، با شخص او فیالجمله معاشرت داشتیم، معتقدیم نسبتهایی از قبیل سنیگری و وهابیگری به او بیاساس است و او در هیچ یک از مسائل اصولی اسلام، از توحید گرفته تا نبوت و معاد و عدل و امامت، گرایش غیراسلامی نداشته است.
ولی نظر به اینکه تحصیلات عالیه و فرهنگ او غربی بود و هنوز فرصت و مجال کافی نیافته بود در معارف اسلامی مطالعه وافی داشته باشد، تا آنجا که گاهی از مسلمات قرآن و سنت و معارف و فقه اسلامی بیخبر میماند، هر چند با کوشش زیاد به تدریج بر اطلاعات خود در این زمینه میافزود، در مسائل اسلامی (حتی در مسائل اصولی) دچار اشتباهات فراوان گردیده است که سکوت در برابر آنها ناروا و نوعی کتمان حقیقت و مشمول سخن خداست که : ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم للاعنون.
از اینرو، با توجه به اقبال فراوان جوانان به کتب مشارالیه و اینکه خود او در اواخر عمر در اثر تذکرات متوالی افراد بیغرض و بالاتر رفتن سطح مطالعات خودش متوجه اشتباهات خود شد و به یکی از نزدیکانش وکالت تام برای اصلاح آنها داد، اینجانبان بر آن شدیم به حول و قوه الهی ضمن احترام به شخصیت و تقدیر از زحمات و خدماتش در سوق دادن نسل جوان به طرف اسلام بدون مجامله و پردهپوشی و بدون اعتنا به احساسات طرفداران متعصب و یا دشمن مغرض، طی نشریاتی نظریات خود را درباره مطالب و مندرجات کتابهای ایشان بالصراحه اعلام داریم. از خداوند متعال مدد میطلبیم و از همه افرادی که بیغرضانه نظریات مستدل خود را در اختیار ما قرار دهند و ما را در این راه یاری نمایند متشکر خواهیم شد.
والسلام علی من اتبع الهدی
مهدی بازرگان، مرتضی مطهری
دکترعلی شریعتی انسانها را به چهاردسته تقسیم میکند:
1-آنانیکه وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند.
عمده آدمها حضورشان مبتنی بر فیزیک است تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین تنهاهویت جسمی دارند.
2-آنانیکه وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند.
مردگانی متحرک در جهان. خودفروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند. بی شخصیت اند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمی آیند. مرده و زنده شان یکی است.
3-آنانیکه وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند.
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانیکه در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودشان هم تأثیرشان را می گذارند کسانیکه هماره به خاطر ما می مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
4-آنانیکه وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هستند.
شگفت انگیزترین آدمها. در زمان بودنشان چنان قدرتمند و باشکوه اند که ما نمی توانیم حضورشان را دریابیم اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم و آهسته آهسته درک میکنیم ، باز میشناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند چه می گفتند و چه می خواستند ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم قفل بر زبانمان می زنند.اختیار از ما سلب می شود ، سکوت میکنیم و غرق در حضورآنان مست می شویم. درست درزمانیکه می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد
تولد و تحصیلات اولیه
علی شریعتی در سوم آذر سال ???? در روستای کاهک در کویر مزینان در نزدیکی سبزوار زاده شد. پدرش محمد تقی شریعتی، موسس کانون نشر حقایق اسلام و مادرش زهرا امینی بود. پدر پدر بزرگ علی، ملاقربانعلی، معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه بود که در مدارس قدیم بخارا و مشهد و سبزوار تحصیل کرده و از شاگردان برگزیده ملاهادی سبزواری محسوب میشد. شریعتی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان ابن یمین در مشهد در سال ???? آغاز کرد و به دنبال آن در سال ???? وارد دبیرستان فردوسی مشهد شد. او پس از اتمام سیکل اول دبیرستان در سن شانزده سالگی؛ با هدف ادامه تحصیل وارد دانشسرای مقدماتی شد.
شریعتی تحصیلات دانشگاهی خود را در مشهد گذراند و تحصیلات عالی خود را در مقطع دکتری در سال ???? در فرانسه و در رشته ادبیات ادامه داد. در سال ???? به ایران برگشت و در مرز دستگیر شد. حکم دستگیری از سوی ساواک بود و متعلق به ? سال پیش یعنی در هنگام خروج از ایران که به همان دلیل معلق مانده بود و در عین حال لازمالاجرا بود. بعد از بازداشت به زندان قزلقلعه در تهران منتقل شد. اوائل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد برگشت
فعالیتهای سیاسی-انتقادی
در جریان وقایع ?? تیر سال ???? اولین بازداشت او رخ داد و این اولین رویارویی او و نظام شاهنشاهی بود. در تاریخ ?? تیر سال ???? با پوران شریعترضوی همکلاسیش ازدواج کرد. او تحت تاثیر سنتهای خانوادهاش، بویژه افکار نوگرایانه پدرش محمدتقی شریعتی، قرار گرفت. پدربزرگش آخوند حکیم و عموی پدرش عادل نیشابوری از دانشمندان فقه، فلسفه و ادب بهشمار میآمدند. پدرش «کانون نشر حقایق اسلامی» مشهد را بنیان نهاد و از مبتکرین و آغازگران جنبش نوین اسلامی بهحساب میآید.
شریعتی از پیرامون به مرکز مبارزه وارد شد و به شاخه مشهد نهضت مقاومت ملی به رهبری سید محمود طالقانی مهندس مهدی بازرگان و یدالله سحابی پیوست. علی شریعتی یکی از سخنگویان و فعالان آتشین این نهضت علیه سلطه و استثمار غرب در ایران بود. فعالیتهای بیدارگرانهاش باعث دستگیری او در سال ???? و انتقال فوریاش به زندان قزلقلعه در تهران به مدت هشت ماه شد.
پس از قبول شدن در بورس تحصیلی، علی شریعتی برای مدتی دست از فعالیتهای سیاسی کشید و برای ادامه تحصیلات عالیه به فرانسه رفت. وی اندکی پس از رسیدن به پاریس به گروه فعالان ایرانی نظیر ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنیصدر، صادق قطبزاده و مصطفی چمران پیوست و در سال ???? سازمانی بنام «نهضت آزادی ایران» (بخش خارج از کشور) بنیان گذاشته شد. حدود دو سال بعد شریعتی دو جبهه تحت نامهای جبهه ملی ایران در آمریکا و جبهه ملی ایران در اروپا را تأسیس کرد. در جریان کنگره جبهه ملی در ویسبادن (جمهوری آلمان فدرال) در اوت ????، شریعتی با توجه به قدرت فکری و قلمیاش، بعنوان سردبیر روزنامه فارسیزبان جدیدالانتشار ایرانی در اروپا یعنی «ایران آزاد» انتخاب شد. اولین شماره این نشریه در ?? نوامبر ???? منتشر گردید. این نشریه دیدگاههای روشنفکران ایرانی خارج و نیز واقعیتهای مبارزات مردم ایران را منعکس میکرد.
زندگی مخفیانه زندگی مخفیانه
شریعتی از آبان ماه ???? تا تیر ماه ???? به زندگی مخفی خود روی آورد. ساواک به دنبال او بود و از تعطیلی حسینیه ارشاد به بعد، متن سخنرانیهای شریعتی با اسم مستعار به چاپ میرسید. در تیر ماه ????، علی شریعتی در نیمه شب به خانهاش مراجعه کرد و دو روز بعد به شهربانی مراجعه کرد و خودش را معرفی کرد. بعد از آن روز به مدت ?? ماه به انفرادی رفت
درگذشت
وی در ?? خرداد ???? در حالیکه سه هفته از سفرش به انگلستان میگذشت، در ساوت همپتون درگذشت. دلیل رسمی مرگ وی حمله قلبی اعلام شد(هرچند مرگ وی به دلیل نداشتن سابقهی بیماری قلبی مشکوک بود). شریعتی وصیت کرده بود که وی را در حسینیه? ارشاد دفن کنند، ولی در قبرستانی کنار آرامگاه زینب کبری، در شهر دمشق نگهداری میشود و خانواده اش هزینه نگهداری جسد وی را متقبل شدند.
اندیشهها
شریعتی یکی از متفکران مسلمان بود و در عین حال، رویکردی نقادانه نسبت به برخی از باورهای مذهبی داشت. او بهطور خاص، تشیع صفوی[?] را مظهر سنت مسخ شده میداند و آن را توام با اسارتپذیری، خرافه، تقلید و جبرگرایی معرفی میکردوی همچنین از نگاه سطحی به مدرنیته نیز انتقاد میکرد و معتقد بود که راه پیشرفت و ترقی ملتهای شرقی، متفاوت از راهی است که غرب پیمودهاست. البته استفاده آگاهانه از تجربیات مدرنیته در غرب، مورد پذیرش شریعتی قرار داشت. شریعتی، محمدرضا حکیمی را به عنوان وصی خود جهت هرگونه دخل و تصرف در آثارش انتخاب کرده است
آثار