به نام خدای شهید غلطیده در خون سرخ،به نام خدای عزت و شرف،به نام خدای غیرت ومردانگی،به نام خدای خون،به نام خدای آزادی و آزادمردی و به نام خدای آموزگارآزادی، حسین.
حسین نیک بنگر بر شهدایمان،ببین جنازه های چاک چاک و در خون تپیده برادران شهیدم را،نظاره کن این همه مرید را که تو مراد بودی،حسین جان لحظه شهادتت را میبینم!!! وای از آن لحظه که هیچ غمی در دل نداشتی،ای که در حجله شهادت چهره آراسته بودی،وزیبا به استقبال مرگ سرخ رفتی،بی ذلت،با عزت!!! ... حسینم نیز میبینم هیجان برادران شهیدم را در لحظه وصال!!! آه ای حسین من!!!آه ای محبوب آزاد من!!!آه ای آموزگاروالا مقامم!!!اشک در چشمانم جولان میدهد!!!ای حسین!!!نه به خاطر این که برادرانم را از دست دادم،که این اشک از حسدم نشئت گرفته و حال پهنای صورتم را خیس کرده،حسین بغض گلویم از آن است که من جا مانده ام!!!نیک در خاطر دارم که حبیب خود را فراری از درگاه خدا میخواند،در حالی که او عبدالله بود،حسین تو مراد بودی ومرشد،و آنان مرید،وچه خوب تربیت کرده بودی شاگردانت را!!!همه جان بر کف وآزاده!!! اما حسینم گلایه دارم از قوم بنی امیه!!! که امروزباز هم زنده شده است و در غالب دین بر دیانتمان میتازد!!!حسین به یاد دارم،وقتی خطبه غرایت را که در منی ودر دفاع از پدرت به مردم زمانت، نهیب زده بودی را خواندم،بر خود لرزیدم !!!از آن همه جسارت وجفا که آن مردم شوم در حق پدرت علی کرده بودند!!! و هیچ کس را یارای دفاع از عزت و کیان آن مرد شریف نبود!!! ... اما حسین امروز نیز میبینم که شهدای وطنم از ازل تا امروز نیز نیاز به دفاع پیدا کرده اند!!!حسینم ببین که شهدای وطنم درچشم مردمان جامعه ام چه سان دیده میشوند!!! جملگی متهم در اتهام نکرده!!! آیا جرمشان دفاع از کیان وطن است!!!آیا جرمشان دفاع از ناموس و قاموس وطن است!!!آیا اتهام اینان تویی!!! که الگویشان بودی!!!آیا اتهامشان شجاعت و مردانگی است!!! ... هنوز نمیدانم اتهام آنها چه بوده و هست!!! نمیفهمم چه گناهی کردند و میکنند، که امروز باید متهم شوند به گناه نکرده!!! آنهم از طرف بی صفتانی که الفبای شهادت را نیز نرفتند که بدانند!!!حسین نیک بنگر،زمانه و زمانت زنده شده است!!! ..........
نویسنده :پورارمزد
ادامه دارد....
سالروز ولادت پیامبر مهر و رحمت،حضرت محمد(ص) بر تمام فرقه های امت اسلام مبارک باد،به امید روزی که پیروان آیینی که محمد واسطه آن بود و پایه و اساس پیروزی وماندگاریش ،صحیح بودن آن میباشد،در عمل یکی شوند و دست از تفرقه و اختلاف بردارند .در پناه قرآن باشید . آرزوی همیشگی ام این بوده و هست که مسلمانان در دل به دین مبین اسلام چنگ زنند وبر زبان نیز از آن دم !!! نه در دل چیز دیگری باشد و بر زبان نیز چیز دیگر.ان یشاالله.
به نام خدای همه انسانهای آزاده و به نام خدای جاهلان در بند جهل زمانه ،که در بند شیطان هوا و هوس خویشتن گرفتارند وعجیب خود را برحق میبینند،و در عین حال سرکش و خودخواه و بر طریق حق اما با خداوندی شیطان رانده شده از درگاه خدا!!! لیک بر همه آنها باید گریست چرا که محتاج ترحمند.
حسین تو که با همه آمال و آرزوهایت سر کاروان مکتب آزادی و شهادت در راه آزادی شدی،اینک نیک بنگر که مردم ما را چه شده است!!!از تو دم میزنند وهیهات چقدر از تو دورند،ارزشهای جامعه من از نظر آزادی دگرگون شده است!!!بنگر که آزادی را در ثروت میبینند،که صاحبش در همه احوال آزاد است تا هر کاری که درسر،و در دل دارد،در عمل مجری باشد!!!آزادی را درهوس رانی بی حد وحصر میبینند،به نوجوانان جامعه ام بنگر!!!کودکند اما آزادی را در آزادی جنسی میبینند!!!به قشر تحصیل کرده جامعه ام بنگر آزادی را در بیان میبینند ،اما هر آنچه به مذاق خوش نباشد نه!!! به زنان جامعه ام بنگر آزادی را در آزادی تن میبینند و هر که با آن مخالفت کند از مظاهر عقب ماندگی است و بوی کهنگی میدهد و از دوران سنگی آمده است؛ و گاها از انسانیت و مدنیت بدور!!! حجاب روزی مصونیت بود و امروز محدودیت!!!بی بند وباری روزی تقبیح میشد و امروز بین قشر جوان ما تمحید میشود!!! ما را چه شده است و چقدر از ارزشها فاصله گرفته ایم!!!چرا ما اینچین فکرمیکنیم!!!دشمن به کجا حمله کرد و ما خواب بودیم،دشمن از کجا آمد و ما نشنیدیم آمدنش را !!! آزادی کی تعبیرش نو شد و ما ندیدیم صدایش را!!! ارزشهامان را که عوض کردند،سرهامان به زیر افکنده شد و آزادی را با سری به زیر افکنده دنبال کردیم!!!چه شده است؟به دنبال کدام منفذ باز باید باشیم تا بشنویم چهره عبوس و زشت دشمن را ؟!! و بعد ببندیم تا دیگر نیاید!!!وبعد ویران کنیم این ره آورد جدید آزادی را!!!خوب ما را تحلیل کردند و گرفتارمان کردند و ما همچنان خوب همه آنچه بر سرمان آوردند را انکار میکنیم!!!کدام قشر از جامه فریب دشمن را خورد که امروز اینچنین شده ایم؟!! آیا بزرگترهامان را فریب دادند یا کوچکتر هامان را؟!!و شاید هم هر دو را!!! با کدام حربه و حیله؟!!! وای ای حسین،ای حسین،ای حسین سرور آزادگان جهان ما را چه شده است و به کدام قتلگاه میرویم و میبرندمان!!!کجا میرویم و چرا؟!!!.......
نویسنده :پورارمزد
ادامه دارد....
به نام خداوند شهیدان گلگون کفن وطنم ایران از ازل تا امروز به ویژه شهدای آزادمرد وبه خون غلطیده معاصر
به همه دوستان خواننده سلام میکنم،قصد دارم پیرامون یادداشت مربوط به شهید مرحمت بالا زاده کمی گلایه کنم!!!!!.
بنده حقیر خدا هماره به شجاعت و دلیری افرادی که از جان گذشته میشوند وفدایی اهداف و عقایدپاکشان،غبطه خورده و در ساحت مقدشان احساس شرمساری غیر قابل وصفی دارم که دنیای کلمات را توان بازگو کردن نیست.وقتی داستان جناب مرحمت را مطالعه کردم بر خود لرزیدم و در دل احساس حقارت کردم ودر سر سودای مرحمت شدن!!!داستان رشادت غیور مرد نوجوانی که برای اهدف حسینی اش از همه هستی اش گذشت،ومردانه با گروه نور پای در مرکب شهادت نهاد و شاهدی شد بر شهادت مظلومانه مولا و سرورش حسین،و چه زیبا همچون یاران حسین برای شهادت اظهار تشنگی میکند و زمانه را هماره زمان کربلا میداند و خود را با حضرت قاسم مقایسه میکند،زمانی که تلاشش برای پیکار با متجاوز به حریم مسلمانان مشاهده کردم ،زیبا انگاشتم و در معرض دید خوانندگان قرار دادم ،ای کاش شما هم اگر از احساس حسینی این سرباز رشید و جان بر کف نهاده اسلام حسینی،بوجد آمدید ،در مورد حرکت مورد تقدیرش ،سوای از هر مسئله ای ،احساس خود را بیان میکردید،البته این کوچکترین این کار را ابتدا خود انجام داد.
برای مرحمتی که به رحمت بی انتهای رحمان رسیده بالاترین درجه را در جوار رحمت الهی آرزو دارم.
نویسنده: پورارمزد
توی دنیا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپیده؛
اگر نمیخواهی جزو چاپیدهها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی!
سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه میکنه و از زندگی عقب میاندازه!
فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن!
چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافی است، تا بتوانی حساب پول را نگهداری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟ حساب مهمه!
باید کاسبی یاد بگیری، با مردم طرف بشی، از من میشنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش،
خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری!
سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا میتوانی عرض اندام بکن، حق خودت را بگیر!
از فحش و تحقیر و رده نترس! حرف توی هوا پخش میشه،
هر وقت از این در بیرونت انداختند، از در دیگر با لبخند وارد بشو، فهمیدی؟
پررو، وقیح و بیسواد؛
چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد، تا کار بهتر درست بشه!...
نان را به نرخ روز باید خورد!
سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی،
با هرکس و هر عقیدهای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی!....
کتاب و درس و اینها دو پول نمیارزه!
خیال کن تو سر گردنه داری زندگی میکنی!
اگر غفلت کردی تو را میچاپند.
فقط چند تا اصطلاح خارجی، چند کلمهی قلنبه یاد بگیر، همین بسه!!
کتاب حاجیآقا نوشته صادق هدایت -66 سال پیش
در یکی از روزهای سال 1362، زمانی آیت الله خامنه ای، رییس جمهور وقت، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری، واقع در خیابان پاستور خارج می شد، در مسیر حرکتش تا خودرو، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.
به گزارش مشرق، صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم». رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده ؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.?» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: «حاج آقا شما وایسید، من می رم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش، آن ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا ! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره. بچه ها می گن با عز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم».
رییس جمهور گفت: «بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست».
لحظاتی پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش، خیس اشک بود. هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: «سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت: «سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد. رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت: «اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را » ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: «شما اسمت چیه پسرم؟» پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود، با هیجان و به ترکی گفت: «آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»
آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست روی شانه او گذاشت و گفت: «افتخار دادی پسرم. صفا آوردی. چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه ی کجای اردبیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: «انگوت کندی آقا جان! » رییس جمهور پرسید: «از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت: «بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم».آقای خامنه ای گفت: «خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
مرحمت گفت: «آقا جان! من از ادربیل آمدم تا اینجا که یک خواهشی از شما بکنم.» رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: «بگو پسرم. چه خواهشی؟»
-آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!
-چراپسرم؟
مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایی انداخت و با کلماتی بریده بریده گفت: «آقا جان ! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم. هر چه التماسش میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟ » حالا دیگر شانه های مرحمت آشکارا می لرزید. رییس جمهور دلش لرزید. دستش را دوباره روی شانه مرحمت گذاشت و گفت: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است» مرحمت هیچی نگفت. فقط گریه کرد و حالا هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسید.
رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سرتیم محافظانش کرد و گفت: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش.بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید»
آقای خامنه ای خم شد، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و گفت: «ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و...
کمتر از سه روز بعد، فرمانده سپاه اردبیل، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند و لی مطمئن بود که می رود و این بار از خود امام خمینی حکم می آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در لیست بسیجیان لشکر 31 عاشورا.
مرحمت به تاریخ هفدهم خرداد 1349 در یک کیلومتری تازه کند «انگوت» در روستای «چای گرمی»، متولد شد. امام که به ایران برگشت، مرحمت کلاس دوم دبستان بود. 13 ساله که شد، دیگر طاقت نیاورد و رفت ثبت نام کرد برای اعزام به جبهه. با هزار اصرار و پادرمیانی کردن این آشنا و آن هم ولایتی، توانست تا خود اردبیل برود، اما آن جا فرمانده سپاه جلوی اعزامش را گرفت. مرحمت هر چه گریه و زاری کرد فایده ای نداشت. به فرمانده سپاه از طرف آشناهای مرحمت هم سفارش شده بود که یک جوری برش گردانید سر درس و مشقش. فرمانده سپاه آخرش گفت: «ببین بچه جان! برای من مسئولیت دارد. من اجازه ندارم 13 ساله ها را بفرستم جبهه. دست من نیست.» مرحمت گفت: «پس دست کی است؟» فرمانده گفت: «اگر از بالا اجازه بدهند من حرفی ندارم» همه این ها ترفندی بود که مرحمت دنبال ماجرا را نگیرد. یک بچه 13 ساله روستایی که فارسی هم درست نمی توانست صحبت کند، دستش به کجا می رسید؟ مجبور بود بی خیال شود. اما فقط سه روز بعد مرحمت با دستوری از بالا برگشت.
مرحمت بالازاده تنها یک سال بعد، در عملیات بدر، به تاریخ 21 اسفند 1363 با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش، مهدی باکری، بال در بال ملائک گشود و میهمان سفره ی حضرت قاسم (علیه السلام) گردید.
از مرحمت بالازاده، وصیتنامه ای بر جای مانده است که متن کامل آن را در زیر می خوانید. وصیت نامه ای که نشان می دهد روحش نمی توانست در کالبد 13 ساله اش آرام بگیرد:
وصیتنامه مرحمت بالازاده جمعی لشکر عاشورا، گردان علی اکبر
به نام خداوند بخشنده مهربان
از اینجا وصیتنامه ام را شروع میکنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بی کران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین(ع) و لیلا، پسرشان را به دین اسلام قربانی میدهند.
آری ای ملت غیور شهید پرور ایران! درود بر شما! درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و میایستید تا آخرین قطره خونتان.
درود برشما ای ملت ایران! ای مشعل داران امام حسین ! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.
و ای پدر و مادر عزیزم ! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده میشوید.
ای پدر و مادر عزیزم! از شما تقاضایی دارم. اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه میجنگیم. حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت میکنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند.
و مادرم و پدرم چنانچه من میدانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم. یعنی هر کس که شهید میشود خوش به حالش که با شهدا همنشین میشود. و از تمام همسایهها و از هم روستایی هایمان میخواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید. و برادرانم اسحله ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم میدهم که اگرگناهانمرا نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.
خدایا خدایا تو را قسم میدهم به من توفیق سربازی امام زمان(عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را قرار دهی. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.
کربلا کربلا یا فتح یا شهادت
جنگ جنگ تا پیروزی
منبع: www.tabnak.ir
دبیران محترم خوابند ،آروم!!!!!!!!!!!!! بیدارشون نکنید.خوشحال میشم اگه بیدار شدن ،اون متن بدون متن رو که یک اعتراض هست،رو جواب بدن!!! تا من هم با اشکال متن های ارسالی خودم آشنا بشم. فقط بچه ها تو رو خدا آروم بیدار نشن!!!
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
خدایا به دبیران مجله همه نوع قدرت عنایت فرما
نویسنده:پورارمزد
به نام خدای اشک وآه مادر کودک یتیم،خدای دلتنگی کودک یتیم که در سوز سرمای بی مهری ها و زمستان سرد دلها و فصلها کفشی پاره بر پا و لباسی پاره تر بر تن دارد،خدایی که آفریننده مهر و ماه است؛خدایی که آسمان و زمین را آفرید،خدای مظلومان،خدای بیکسان و مستضعفان عالم...
در ادامه نوشته قبلی خود یاد آور میشوم که حسین راهی سرزمینی شد که نیک میدانست همه عزیزانش را از دست خواهد دادوهمه عزیزانش او را ؛وعجب است از این همه اراده ای پولادین که او در قالب یک انسان از جنس خاک دارد والبته خاکی نیست،الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر از این همه یقین در راه عقیده!!!
ای حسین دلم گرفت از این همه زبونی که در خود و زنان و مردان جامعه خود میبینم،که نمیبینیم تو را در کربلا،نمیبینیم خون بر زمین ریخته تو و اصحاب تو را،نمیبینیم حجاب پاره پاره زنان حرمت را که ناموس آل الله اند،دلم میسوزد واشکم بر پهنای صورتم جاری است،میگریم ای حسین براین همه زبونی که هرگز درک نکرده ایم اشک های زینب غیوری که دختر فاطمه است و علی ،خواهرحسن است وحسین وجدش پیامبری است که از افکار جاهلیت ستمها دید،اما در غروب روزی نفرین شده ولی زیبا با حجاب بی حجابی که ارمغان نامردان و مفلسانی که امروز نیز در جامعه من حضورشان مشهود است،بر پهنای صورتش سیلی نواخته اند و او همچون کوهی استوار اما شکسته قامت بر نعش بی سر تو حاضر شده است و بی تابی میکند و بعد بر دشمن میخورشد وحرمت اهل حرمت را چون مردی از بنی هاشم نگاه میدارد در حالی که او یک زن است،میگریم بر زنان جامعه ام که خواهرت زینب را چون الگویی دست نیافتنی که هرگز نباید به او نزدیک شد میبینند و صورتشان را به این بهانه که او دست نیافتنی است از او میگیرند،خروش او را در درگاه یزیدیان در دفاع از کیان برادر نمیبینند،سخنوریش را در جدال با کفر نمیبینند،ایمانش را در درگاه عبودیت خدایت نمیبینند،خدایی که به او عشق میورزید و عشق ورزیدن به او را چون پروانه ای بر گرد شمع کربلا به همگان آموخت و نیاموختیم!!!ای حسین زنان جامعه ام از کربلای تو چه آموخته اند؟!!!هنوز از اربعینت دور نشده ایم ،اربعینی که خواهر در سوگ برادر خود بیقراریها کرد،وبااین بیقراری پرده دری از جنایات سفاکان زمان خود!!!حسین به زنان جامعه خود مینگرم!!!غیر از معدود افرادی،جملگی زن شده اند و مردانمان را نیز زن کرده اند!!!حسین،حسین،حسین بر جامعه ام مینگرم و میبینم که تو در آن گم شده ای ولی پیدایی!!!حسین هدفت از قیامت را نمیدانم کجا گم کرده ایم و بی آنکه بدانیم و بخواهیم بدانیم به راهمان ادامه میدهیم،راهی که سراسر دوری از راه مبارک تو شده است،سفاکان زمانت زنده شده اند،ظالمان جان دوباره یافته اند و بر همه ارزشهامان میتازند و ما چون مردم زمانت در خواب غفلت هوش از کف داده ایم،ای حسین زنان جامعه ام را بنگر که چه سان به سوی ارزش زدایی با عقل زدایی میتازند،حسین بنگر و شاهد باش که اینان تو را فراموش کرده اند،در حالی که تو را در خاطر خود دارند و با چشم سر میبینند!!! دشمن اصول واسلوب فکری اشان را عوض کرده و آنان این راه غلط را پذیرفته اند!!!چون تو را فراموش کرده اند،سر بریده تو را نمیبینند،کودکان اسیرت را نمیبینند که چگونه در چنگال ظلم و ستم وحشیان گرفتار آمده اند واین هدف تو بود برای بیداری تاریخ بشر،خون سرخ وپاکت بر زمین ریخته شد تا ببینیم و بدانیم،میبینیم ونمیدانیم،مست ولا یعقل شده ایم،بنگر!!! الله اکبر از فراست فکر دشمنان آزادگی که چقدر زیبا پس از تو نیز مکارانه و ماهرانه عمل میکنند،زنان جامعه ام بر تو میگریند و نمیگریند!!!تو را میبینند و نمیبینند!!!ما را چه شده است ای حسینی که راه شهادت برگزییدی تا خون تو ما را بیداری ابدی ارمغان آورد!!!! وعجب است که ما خواب رفته ایم ...
نویسنده:پورارمزد
ادامه دارد.......