ای مرگ، ای عزیز گم گشته من،ای آرامش جسم وجانم،ای سر آغاز وصل و وصال هستی ام به غایت و آمال و آرزوهای بی حد وبی منتهایم،ای نازنین یار باوفایم که خلف وعده در کار تو راه ندارد،سالها و ماه ها و روزها و ساعتها و دقیقه ها و ثانیه های طولانی است که در انتظارت نشسته ام !کجایی که دیگر جانم برای دیدارت به لب آمده واز انتظار و انتظار کشیدن خسته شده ام!دنیا کوچک و دون است،بی قرار آن دنیای ابدی ام،آن دنیای بدون پستی و پلشتی و عاری از دروغ وفریب و ریا، دیگر بیا!بیا که مشتاق رفتنم!بیا و مرا در آغوش گرم خود سخت بفشار و لذت رفتن را به کامم بچشان...
هر چند شرمسار و خجلم از همه آنچه تاکنون بر من گذشته است؛نه در دنیا به جایی رسیده ام،نه توشه ای برای آخرت گرد آورده ام،اما دیگر تاب و توان و تحملم به آخر رسیده است،تحمل دروغ های آشکار از انسانهایی که بزرگ مینمایند بر من بسیار سخت شده است،دیگر صداقتی در همه دنیا نمیبینم،فقط منافع، منفعت و منفعت طلبی است که بر همه حکم فرما شده است ...
نویسنده:مجید پورارمزد