ای آفریدگار مهربان و با وفا وباصفایم!با همه وجودم که جملگی متعلق به حضرتت میباشد و من از مهر و محبتت،لایق آن شده ام، ستایشت میکنم،هرچند بسیار جسارت میخواهد که در محضر بزرگی چون جناب شما،کوچکی چون من خود را ذره ای به حساب آورد و لب به سخن بگشاید.پروردگار مهربانم آنچان در همه حال،خود را شرمنده از محبت بی منتهایت میبینم که سر درگریبان دارم و خجلت در دل.
خدایا عاشقی نه ناپاک که نادان،در همه حال تورامیستاید،و نیک میداند درهمه زمانها و مکانها براو ناظر بوده ای و هستی،میداند از عرشت بر این فرش هبوط کرده است و به سویت باز خواهد گشت،بر یگانگی و قدرت بی منتهایت هماره گواهی داده است،حتی در حال گناه و طغیان وسرکشی،ای خالق زیباییها،حتی زشت خویی چون من،نشانه وگواهی است بر قدرت بالا و والایت،خدایا شرمسارم که زشت خو و بدکردار و ناسپاس بودم بر درگاه کریمانه و سرشار از رحمتت؛خدای کریم،تمام وجود بر خود میلرزد از شرم ناسپاسی در پشگاه چون تویی.بندگانت را در زمان بخشش دیده ام و حال و گفتارشان،اما از سکوت تو کریم که کرم را در حق همه وام دارانت تمام و کمال ادا کرده ای،هرگز ندیدم!ای کریم پوزش پذیر،نادان بودن چشم دیده وباطنم را کور کرد و چشم ظاهر فقط در دایره محدود و سیاه زیبا ی زمین محدود شده و ... خدایا با همه آنچه متعلق به خود تو میباشد،اظهار شرم میکنم و تنها سرایه ام اشک پاکی است که از وجود زیبات به ارث برده ام،خدایا ازدیده گانم سیل شرمساری روان شده است و ... ای کریم بر ما ببخش این همه نادانی و در مادندگی از درگاهت که وسعتش تمام آسمانها و زمین است؛خدایا بر ما ببخش همه نافرمانیها و ناسپاسی هایمان را..
خدایا از شدت شرم ،عرق سرد بر پیشانی دارم واشک روان در چشمانی که متعلق به ت است،بغضی سنگین بر گلو ودردی کهنه در سینه...ای رحمان و رحیم ،نمیدانم کجا و پرا با شیطان در غفلت و فراموشی هم آواز شدم و حمد وثنایت را بدست فراموشی سپردم،نمی دانم چرا اینقدر درگیر روزمره و روزمرگی شده ام؟خدایابه لال و جبروتت سوگند که نیتم فراموشی نبود،اما اینچنین شده است،حال به چشمانی اشکبار بر درگاه کریمانه ات به انتظار بخشش و لطف بیکران جناب والا مقامت به چله نشسته ام،و بر کرم ومهربانیت امیددارم و امیدوارم... ای حضرت عشق سر در گریبانی به درگاهت امیدوار است....
ای دنیای پست کاش هرگز در وادیت،وارد نمیشدم،ای دنیای دون،به عمق چاه حقارت وذلت کشاندیم،بعد از آنکه دیده بینای دل را باگرد و غبار خود کور کردی،به وادیت پای نهادم تا به عرش خدا نزدیک شوم،در کوچه هایت قدم زدم،تا به محبوب قلبم نزدیک شوم،اما دریغ و درد که فقط فریب خوردم وتمام و کمال سراب بودی،سراب ... سرابی که هرگز در آن آبی برای نوشاندن در گلوی این تشنه هدایت و نزدیکی به آن آفریدگار مهربان نبود... پای نهادن در سفر با تو این معنی را به من یاد داد که،هر کجا یاد خدایم نباشد،سر سوزنی ارزش رفتن و ماندن ندارد و اگر رفتم و ماندم،دریغ ودرد که وقتم تلف شده است ،مگر اینکه یاد خدا رادر آن وادی بی خدا زنده کنم...اما در پستی و دون مایگیت ای دنیا شک ندارم ،فریفتی و فریب خوردم،در تو غرق شدم وآن جهان والا را از یا د بردم، فریبم دادی و خدا رااز ذهنم پاک کردی و خدایم شدی!نفرین بر تو باد که شرمنده ام کردی و بر خاک ذلت نشاندیم...
ادامه دارد
نویسنده:پورارمزد