برنده میداند که گاهی اوقات ، پیروزی به بهای بسیار گرانی بدست می آید
بازنده بسیار مشتاق برنده شدن است، در جایی که نه قادر به برنده شدن و نه حفظ آن است
برنده ارزیابی درستی از تواناییهای خود داشته، و هوشمندانه از ناتوانی های خود، آگاه است
.بازنده از توانایی ها و ناتوانی های واقعی خود بی خبراست
برنده مشکلی بزرگ را انتخاب می کند، و آن را به اجزای کوچکتر تفکیک میکند، تا حل آن آسان گردد
.بازنده مشکلات کوچک را آنچنان به هم می آمیزد، که دیگر قابل حل شدن نیستند
.برنده می داند که اگر به مردم فرصت داده شود، مهربان خواهند بود
.بازنده احساس میکند که اگر به مردم فرصت داده شود، نامهربان خواهند شد
.برنده تمرکز حواس دارد،
.بازنده پریشان حواس است
.برنده از اشتباهات خود درس میگیرد
.بازنده از ترس مرتکب شدن اشتباه، یادگرفته که اقدام به هیچ کاری نکند
برنده میکوشد تا مردم را هرگز نیازارد، مگر در مواقع نادری که این دل آزاری در راستای یک هدف بزرگ باشد
.بازنده نمیخواهد به عمد دیگران را آزار دهد، اما ناخودآگاه همیشه این کار را میکند
.برنده ثروت اندوزی را وسیله ای برای لذت بردن از زندگی می داند
بازنده مال اندوزی را هدف خود قرار میدهد، بنابراین گذشته از میزان انباشت ثروت، هیچگاه نمیتواند خود را برنده محسوب کند، و هرگز برنده نمیشود
.برنده نسبت به فضای اطراف خود حساس است
.بازنده فقط نسبت به احساسات خود حساس است
همیشه دیر است و همیشه باید حساب کرد که فرصت نیست و هرگز سخنی را که میشود امروز گفت ، کاری را که میشود امروز کرد نباید به فردا گذاشت زیرا همیشه دیر است.بر خلاف کسانی که مصلحت اندیش اند و می گویند هنوز زود است،من می گویم که همیشه دیر است. هر کاری را که می خواهیم بکنیم کاری است که لااقل باید صدها سال پیش می کردیم.بنابر این دیر شده هر کار که باشد ، این است که فرصت نیست کار امروز را به فردا بیافکنیم.این روایت که فرموده اند : « برای دنیایت آنچنان کار کن که گویی همیشه زنده خواهی ماند و برای آخرتت آنچنان که گویی فردا می میری » چقدر عالی است .به این معنا است که برای کارهای زندگی فردی و مادی و شخصی ات فکر کن که همیشه وقت هست اما برای کار مردم و آنچه که درمسیر اصالت کار و مسئولیت انسانی است - کار برای دیگران و جامعه و انسانیت - دستپاچه باش ، همیشه بیاندیش فردا دیگر نیستی.این است که من همیشه حرف آخر را اول می زنم چون نگرانم اگر از اول شروع کنم و به مقدمه چینی و امثال اینها بپردازم دیگر به حرف آخر نرسم.
«دکتر علی شریعتی »
اگر نیایش و پرستش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد؟
اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دلها نباشد ماندن برای چیست؟
و اگر میعادی نباشد ماندن برای چیست؟
اگر دیداری نباشد دیدن را چه سود؟
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
گر نبیند چه بود فایده بینایی را
اگر بهشت نباشد صبر بر رنج و تحمل زندگی دوزخ چرا؟
اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
خدا همیشه یک پله بالاتر از توست،نه برای این که خداست، بلکه برای این است که دست تورا بگیرد.
عکسِ دکتر شریعتی همراه با جملهای که طبعاً از او نیست.
بنا به خبر رسیده، شهرداری تهران به مناسبت ولادت حضرت مهدی، اقدام به نصب عکسی از دکتر شریعتی نموده با درج جمله «یا امام زمان، خوبان؛ عمری در حسرت دیدار تو ماندند... و نیامدی»، که طبعاً از دکتر نیست و عین همین جمله با تصاویر اشخاص دیگری نیز در سطح شهر دیده شده است. به نظر می رسد نصب این تصویر از معلم در پی انتقاد و پرسش مطبوعات از شهرداری در مورد سکوت رسمی در سالگرد امسال در سطح شهر تهران صورت گرفته باشد. جالب آن است که مقداری تهریش به تصویر اضافه و کراوات شریعتی هم حذف شده است. |
در آرزوی دیدار
همــــه هست آرزویـــم که ببینــــم از تو رویی
چه زیان ترا که من هم، برسم به آرزویی
به کسی جمـــــال خود را ننـــــــــموده و ببینم
همه جــا به هر زبانی، بود از تو گفتگویی
نه به باغ ،ره دهندم که گلـــــــــی به کام بویم
نه دمـاغ آنکه از گل شــــــنوم به باغ بویی
همه خوش دل اینکه مطرب بزند به تار، چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تارمویی
همه موسم تفرج به چمـــــــــن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه ، بنشـــین کنار جویی
چه شود که از ترحم ، دمی ای سحـاب رحمت
من خشک لب هم آخر، زتو تر کنم گلویـــی
بشکســــــت اگر دل من به فدای چشم مستت
سرخمّ می ســــــــلامت ، شکند اگر سبویی
چه شــــــود که راه یابد سوی آب ، تشنه کامی
چه شـــود که کام جوید، زلب تو کامجویی
به ره تو بس که نالم، زغــــــم تو بس که پویم
شده ام زنـــاله نایی، شده ام ز مویـه مویی
نظری به سوی " رضوانیِ" دردمند مسـکین
که به جز درت ، امیدش نبود به هیچ سویی